مادر شدن حس عجیبی این که یکی هست که خیلی بیشتر از عزیزان اطرافت بهت نیازمند و البته وابسته بند بند وجودتو میلرزونه .حس میکنی خدایا من و اون برای هم زنده هستیم و بس. وقتی یه فرشته معصوم و کوچولو پا به دنیای بی دغدغه و بی خیالی تو میزاره و برات دنیایی از دغدغه و مشغله میاره و تو به عشقش حتی آخ هم نمیگی... تویی که به قولی همیشه از هفت دولت آزاد بودی میرفتی و میومدی برای خودت بودی داشتی با همسرت عاشقانه و راحت زندگی میکردی و روزاتو سپری میکردی و خدا واست یه نگین ارزشمند میفرسته و اون بین تو همسرت قرار میگیره هر دو بی قرارش میشین ... مادر بودن حس عجیبی مخصوصا اگه مادر باشی و اون نگین زیبات یه دختر باشه یه هو به خودت میای و میگی من هنوز داشتم...