آیلینآیلین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

دختر مثل ماه ما

شاد باش تورو خدا

  دیروزت خوب یا بد گذشت امروز روز دیگری است  قدری شادی با خود به خانه ببر راه خانه ات را که یاد گرفت فردا با پای خودش می اید   لحظه هایت شاد و آرام دلبندم /زیر سایه لبخند خدا باشی الهی /   ...
11 آذر 1393

مسافرت . مرداد. شمال

عکس های مسافرت شمال آیلین جون تازه دوربین رو خالی کردیم شرمنده دخترم که دیر گذاشتم شما 2 سال و یک ماه بودی که رفتیم و از دریا میترسیدی و زیاد توی اب نمیرفتی با کلی زحمت به زور شمارو میبردیم داخل آب سفر سه نفره ما خیلی خوب بود و خوش گذشت      دخترکم تکیه کن بر من و به تماشا بنشین شرمندگی های کوه را             دوست ایلین که اتفاقا مشهدی هم بود                     ...
11 آذر 1393

ایلین

عزیزکم شکر خدا مامان جون حالش خوب تره و از بیمارستان مرخص شده  دومین خبر هم 6 سالگرد عقد من و بابا رضا بود که 23 شهریور ولی چون درگیر مامان بزرگ بودیم نتونستم واسه بابا رضا یه پست خوب بزارم از همین جا به رضای شیرین خودم میگم دوست دارم همه کسک پیدا کردن کسی که بهت بگه دوست دارم سخت نیست  ...... پیدا کردن کسی که واقعا بهت ثابت کنه دوست داره سخته و تو به نحو احسن برام ثابت کردی عشقم....   ودر آخر شروع مهر ماه که باید بریم دوتایی پیش دبستانی امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشیم و شما هم کمتر اونجا مارو اذیت کنی آخه همش با بچه ها درگیر میشی   خدایا تورا سپاس  هرکه به من میرسد بو...
25 شهريور 1393

کودکم

برای تو میگویم آرام جانم این دوست داشتن است  این همان حس قشنگیست که دلم میخواهد او درون دل من جای باز کرده کودکی بازیگوش نازنینی باهوش چشمهای مشکی پوستی مهتابی گیسوانی چو شب بی مهتاب که نسیم خوش او دلها برده زکف  آری آری دوستش میدارم  قهقهه های قشنگش که همه مستانه  حاکی از سر درون خوش اوست  دوستش میدارم  من که خود میدانم او یقین سهم من است    پروردگار مهربانم برای داده و نداده ات شکررررررررررررررر ...
21 شهريور 1393

رنگ ها

مامان با عشق رنگ هارو به دخترش یاد میده و دختر بازیگوشی می کنه و حواسش نیست اصلا   بلا خانوم ببین چه ادایی در میاره تا گوش نکنه     شیطون بازیگوشم     ...
2 مرداد 1393

ترک عادت

          سلام عزیزکم یک هفته قبل از دو ساله شدنت تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت که تصمیم به حق  عجیب و سختی بود و خلاصه ترک شدی از خوردن شیره جانم که چه دلبرانه میخوردی و من چه عاشقانه حض میبردم از این همه مهری که خدای عزوجل در وجود مادرانه ام ریخته... روزهای اول تولد سینه های ورم کرده درد نوشیدن شیر و آخ های گاه و بی گاه ولی با عشق با عشق با عشق... روزهای بعد آرامش و خوابیدن کنار طفل کوچکت او میمکید و تو به خواب ناز میرفتی و او هم آرام میگرفت و میخوابید.روزهای بعد کمی بزرگتر شده بودی چشم در چشم مادر میشدی گاهی میخندیدی گاهی دستهای کوچکت را به هم گره میدادی و گاهی با پاهایت بازی میکردی می م...
20 تير 1393

مهربانم

مهربانیت را مرزی نیست...   یقین دارم قبل از آفرینشت                                                   فرشته ای قلبت را بوسیده...       شیطون بلای من تورو با تمام زیبایی هایت با تمام پاکی هایت به خدای گیلاس های قرمز تابستان میسپارم   خودش پشت و پناهت باشد هیچ نگرانی ندارم   تابستانت خنک همچون آب سرد قنات ها ...
4 تير 1393