مادر

مادر شدن حس عجیبی این که یکی هست که خیلی بیشتر از عزیزان اطرافت بهت نیازمند و البته وابسته بند بند وجودتو میلرزونه .حس میکنی خدایا من و اون برای هم زنده هستیم و بس. وقتی یه فرشته معصوم و کوچولو پا به دنیای بی دغدغه و بی خیالی تو میزاره و برات دنیایی از دغدغه و مشغله میاره و تو به عشقش حتی آخ هم نمیگی... تویی که به قولی همیشه از هفت دولت آزاد بودی میرفتی و میومدی برای خودت بودی داشتی با همسرت عاشقانه و راحت زندگی میکردی و روزاتو سپری میکردی و خدا واست یه نگین ارزشمند میفرسته و اون بین تو همسرت قرار میگیره هر دو بی قرارش میشین ...

مادر بودن حس عجیبی مخصوصا اگه مادر باشی و اون نگین زیبات یه دختر باشه یه هو به خودت میای و میگی من هنوز داشتم عروسک بازی میکردم انگار ...من هنوز شبا روی پای مامانم به خواب میرفتم ...  من خیلی زود گریه ام میگیره هنوز ...من باور کنین یه دختر بچم هنوز... فقط زمان گذشته و من از درون کودکم . ولی به خودت میای و میبینی پرستار یه دختر زیبا و پاک و معصوم رو میاره میده به بغلت و میگه مبارک یه دختر سالم و زیبا

و تو غرق می شی در عشقی که سرشار از حس مادرانه است قامت راست میکنی و میگی شکرت خدا من مادر شدم در عین ناباوری و میبوسی جگر گوشتو و با خودت میگی همه چیز تموم شد از این به بعد منی وجود نداره ماییم و بس

یاد روزهای بچگیت میوفتی ولی با خودت میگی من مادرم الان باید فکر وذکرم دخترم باشه هرچند ته ته ته دل همه مادرای دختر دار هنوزم کودکی خودشونه ولی به روی خودشون نمیارن که عاشق عروسکن هنوز و دنبال آغوش مادر برای خوابیدنن و فقط آغوشی میشن برای آرام گرفتن طفلشون و قلبی نگران برای آینده طلایی فرزندشون 

واسه همین که میگم مادر بودن حس عجیب 

آیلینم باور کن من هنوز عاشق بازی کردنم من هنوز عاشق کارتون بابا لنگ دراز و آن شرلی ام من هنوز در پی مادرمم تا حتی ثانیه ای نوازشم کنه و بوسه بزنه روی پیشانیم

آیلنم سرشارم از تو از حس مادرانه ام با وجود تمام دل مشغولی هایم

همین که تو هستی کافی است برای لبخند دائم روی لبم بی دغدغه بی  قمپز و بی لوغوز

خدا جونم شکرت