بهار رو به اتمام
سلام عزیز دل مامان و بابا خوبی قشنگم این روزهای بهار داره تند و تند
میگذره و بهار رو به اتمام ماشاالله شما بزرگ و بزرگ تر میشی و قد
میکشی و قند توی دل من و بابا رضا آب میکنی امیدم نفسم اون قدر بلبل
زبون شدی که حد نداره ماشاالله همه میگن که خیلی خوب حرف میزنی
و همه چی رو میگی دیروز روی لباست عکس یه کفش دوزک بود هی
اشاره میکنی و میگی کفش کفش من بعد از 5 دقیقه تازه فهمیدم
منظورت چیه بغلت کردم و کلی بوسیدمت
باورت نمیشه گاهی بغلت میکنم و بو میکنم عطر تنت رو منو به روزهای
کودکی خودم میبره این بوی اهورایی
گل دختر مامان این روزها عاشق ماشین و عاشق پوشیدن کفشهای
بزرگترها
نفس من دوست دارم تو بهاری ترین اتفاق زندگیمی
هوای تو داره دنیامو میگیره
من از این اتفاقِ تازه خوشحالم
نفسهای منو عطر تو پر کرده
از این احساس، بیاندازه خوشحالم
کاش میدیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
میتابانی
بال مژگان بلندت را
میخوابانی
آه وقتی که توچشمانت
آن جام لبالب از جاندارو را
سوی این تشنه جان سوخته میگردانی
موج موسیقی عشق
از دلم میگذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم میگردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم میکند ای غنچه رنگین، پرپر
من در آن لحظه که چشم تو به من مینگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را میبینم
بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش میگفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است