زیارت و ....
یه شب سرد پاییزی من و آیلین جون و بابا رضا و مامان بزرگ که از نیشابور اومده بودن رفتیم زیارت آقا امام رضا
تا دلت خواست این طرف و اون طرف رفتی و ما رو دنبالخودت کشوندی
نمیدونم علاقه پیدا کردی خودت تنهایی بری پشت میز ناهار خوری بشینی ناگفته نماند چند بارم افتادی ها
این جا هم سطل اسباب بازی هاتو خالی کردی و قشنگ رفتی نشستی توش درم نمیای
میگن فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه
قضیه شماس
آویزون میزی دیگه این روزا کلا
الهی فدات شم فقط مراقب خودت باش تورو به خدا
معمای سفر ما این است که نمیدانیم آخرین توقف چه وقت خواهد بود پس... فقط برای امروز قدر چیزهایی که داری را بدان
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی