آیلین و پاییز و زمستان 93
سلام دختر زیبارویم عزیز دلم خیلی وقت که نیومدم وبلاگت رو اپدیت کنم اینو بزار رو حساب شلوغ بودن سر مامان و البته تقصیر خودتم هست آخه تا میام پشت لب تاپ میشینم میگی فیلم ایلینو بزار تاب تاب سوار بود اصلا نمیزاری به کارام برسم و ما مجبوریم به حرف شما کنیم تا بیای و اول شما کاراتونو انجام بدید
گل دختر مامان چشم به هم زدیم سال 93 رو به اتمام آخه عجب زود میگدره این روزای عمر
شما ماشا الله بزرگ شدی خانوم شدی زرنگ و نازی عزیزم الهی مامان قربونت یشه
تازگی ها حرف میزنی و همه چیزو با آب وتاب توضیح میدی وبعدشم میگی خیلی باحال بود اخه این حرفارو از کجا در میاری
اون روز بهت میگم آیلین خانوم اسباب بازی هاتو جمع کن خونه هارو به هم نریز میگی مامان دلم شکوندی این حرفو زدی منو میگی نمیدونستم بخندم یا نه
اینم یه تولد الکی واسه شما از بس همش میگفتی تولد بگیر کیک باشه من شمع فوت کنم
تو غنچه ای که گل شدی درون خانه دلم
برای بودنت گلم خدای را چه شاکرم
امانت قشنگ او سیاه چشم سیاه مو
دو ساله است بودنت مبارک است بر دلم
دوست دارم آیلین جان در پناه لبخند خدا باشی